کد مطلب:152107 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:277

تشریف فرمایی حضرت امام زمان در مجلس روضه خوانی در کرمانشاه
مرحوم آیة الله حاج سید حسین حائری كه در مشهد مقدس ساكن بودند و به قول مرحوم آیة الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی قدس سره در كتاب عبقری الحسان: «او افتخار علمای عاملین بوده است»، نقل می كرد: من در سال 1345 هجری قمری در كرمانشاه ساكن بودم و منزلی داشتم كه اكثر زوار حضرت سیدالشهداء علیه السلام در وقت رفتن و برگشتن از كربلا، وارد آن منزل می شدند و هر چند روزی كه می خواستند در آنجا می ماندند. در اوائل محرمی، سید غریبی كه او را قبلا نمی شناختم، در منزل ما وارد شد و چند روزی در آنجا ماند و ما هم طبق معمول، پذیرایی می كردیم.


در این بین، یكی از اهالی شهر نجف كه به ایران آمده بود، به دیدن من آمد و وقتی چشمش به آن سید افتاد، به من با اشاره گفت: این سید را می شناسی؟ گفتم: نه، چون سابقه ای با ایشان ندارم. گفت: این سید یكی از كسانی است كه سالها به تزكیه ی نفس و ریاضت مشغول بوده است و به ظاهر در كوچه ی مسجد هندی دكان عطاری داشته و غالبا در دكان نبوده است و هر چند یك بار مفقود می شود و وقتی كسانش از او تجسس می كنند، می بیند كه او در مسجد كوفه در یكی از اطاقها مشغول ریاضت است. (بعدها معلوم شد كه اسم این شخص سید محمد و اهل رشت است). من وقتی از حال او اطلاع پیدا كردم به او بیشتر محبت نمودم و گفتم: بعضی از مردم شما را از اولیاء خدا می دانند. سید محمد اول انكار كرد؛ ولی پس از اصرار، به من گفت: بله، من دوازده سال در مسجد كوفه و غیره مشغول ریاضت بودم و این طور به من گفته بودند كه شرایط تكمیل ریاضت دوازده سال است و در كمتر از آن، كسی به مقام كمالی نمی رسد. من از او خواستم كه چیزی به من بگوید.

سید محمد گفت: احضار جن می دانم، ولی چون آنها گاهی راست و گاهی دروغ می گویند به آنها اعتماد نیست. و نیز احضار ملائكه هم صلاح نیست، چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز می مانند. ولی برای شما روح علمای بزرگ را احضار می كنم، كه از آنها هر چیز كه سئوال كنیم، به درستی جواب می دهند.

ضمنا من در چند سال اخیر كه دولت به جوانها و زنها، به اصطلاح آزادی داده بود و بی بند و باری و بی دینی زیاد گردیده بود (یعنی در دوران رضاشاه) و به مجالس سینه زنی و روضه خوانی توهین می كردند، مقید بودم كه به خاطر تقویت اساس روضه خوانی، مجلس مفصل عزاداری در منزل اقامه نمایم و آن مجلس از اول طلوع فجر تا یك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت.


در آن مجلس شصت نفر روضه خوان می آمدند كه سی نفر از آنها منبر می رفتند و بقیه به نوبت در روزهای دیگر منبر می رفتند و به تمام آنها پول داده می شد، پنج نفر مداح هم تعزیه می خواندند و ساعتی هم سینه زنی می شد.

طبیعی است كه چنین مجلسی بسیار پر زحمت و پر خرج بود، ولی من نمی دانستم كه آیا این مجلس در عین حال مورد قبول حضرت بقیة الله روحی فداه هست یا نه.

لذا از آقای سید محمد خواستم كه او از ارواح علما سئوال كند كه آیا این مجلس مورد قبول اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هست یا نه؟

او گفت: بسیار خوب، من امشب از چهار نفر از علمایی كه از دنیا رفته اند، سئوال می كنم؛ تا ببینم كه آیا این مجلس مورد قبول آنها هست یا خیر؟ و آن چهار نفر عالم عبارتند از: مرحوم آیة الله میرزا حبیب الله رشتی و مرحوم میرزای شیرازی و مرحوم سید اسماعیل صدر و مرحوم سید علی داماد.

فردا صبح كه نزد او رفتم، گفت: دیشب روح این چهار نفر را احضار كردم و از آنها پریدم كه آیا این مجلس مور قبول اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هست یا خیر؟ آنها به اتفاق آراء گفتند: بله، این مجلس مورد توجه و مقبول اهل بیت عصمت علیهم السلام می باشد و روز نهم (تاسوعا) یا دهم محرم (عاشورا) حضرت بقیة الله روحی فداه هم به این مجلس تشریف می آورند. من خیلی خوشحال شدم و به او گفتم: چرا روزش را تعیین نفرموده اند؟

گفت: مانعی ندارد، باز امشب از آنها سئوال می كنم و تقاضا می كنم كه روز و ساعتش را هم تعیین كنند.

ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسی كه اكثر علما تشكیل می دهند بود، كه در یك قسمت مجلس، در كنار علمای دیگر بنشینم و بقیه ی مردم در قسمتهای دیگر


بنشینند. بلكه من غالبا دم در منزل ایستاده بودم و برای همه، احترام قائل بودم. لذا این مجلس مورد توجه عموم مردم بود و بلكه راه عبور و مرور بسته می شد و جمعی در كوچه های اطراف، منتظر می شدند تا جمعیتی كه در داخل منزل هستند بیرون بروند و بعدا اینها در جای آنها بنشینند.

بالاخره فردای آن روز، آقا سید محمد گفت: دیشب از همان علما، مطلب شما را سئوال كردم. آنها جواب دادند كه حضرت ولی عصر علیه السلام در روز نهم (تاسوعا) و در فلان ساعت و فلان دقیقه، وقتی كه شما كنار چاه كه نزدیك در منزل است نشسته اید، به مجلس تشریف می آورند؛ در آن وقت یك مرتبه حال شما تغییر می كند و تمام بدنتان تكان می خورد! در آن وقت نگاه كنید، در این نقطه معین (اشاره به قسمتی از منزل كرد) می بینید كه عده ای حدود دوازده نفر به هیئت خاص و لباس مخصوص نشسته اند! یكی از آنها حضرت بقی الله روحی له الفداء است. یك ساعت آنجا هستند و بعد با مردم بیرون می روند و شما با همه ی توجهی كه خواهید كرد، متوجه رفتن آنها نمی شوید. شما مقید باشید كه در آن وقت با وضو باشید و شما می روید كه خدمتی بكنید مثل چای دادن و استكان برداشتن، آنها برای شما قیام نمی كنند و می گویند: اینجا خانه ی خودمان است، شما بروید دم در خانه و از مردم پذیرایی بكنید.

در مدت یك ساعتی كه حضرت ولی عصر علیه السلام و همراهانشان در مجلس تشریف دارند، دو نفر روضه خوان منبر می روند و آنها با آنكه مصیبت نمی خوانند، مجلس بسیار با حال و پر شور می شود، به گونه ای ضجه ی مردم به گریه و ناله بلند می شود كه با روزهای دیگر خیلی فرق دارد. و آقای اشرف الواعظین كه هر روز منبرش یك ساعت طول می كشد و مجلس دو بعد از ظهر ختم می گردد، آن روز در این ساعت بر خلاف عادت می آید و منبر می رود و درباره ی حضرت بقیة الله علیه السلام صحبت می كند.


به هر حال آقا سید محمد این مطلب را روز پنجم محرم برای من گفت: و من تا روز تاسوعا ساعت شماری می كردم. روز تاسوعا اتفاقا جمعیت عجیبی به مجلس آمده بود. من در اثر كثرت جمعیت، در آن ساعت معین كنار چاه نشسته بودم كه ناگاه بدنم به لرزه افتاد و تكان عجیبی خوردم. فورا به همان نقطه ی معین نگاه كردم، دیدم دوازده نفر حلقه وار دور یكدیگر نشسته اند! لباسشان متعارف بود و همه كلاه نمدی كرمانشاهی به سر داشتند، همه ی آنها گندمگون و قوی هیكل بودند، همه ی آنها در حدود سن چهل سالگی بودند، موهای ابرویشان و موهای سرشان سیاه بود.

من فورا جمعیت را شكافتم و خدمتشان رسیدم و با فریاد صدا زدم: برای آقایان چای بیاورید. آنها به روی من تبسم كردند، ولی احترامی كه در آن مجلس حتی افراد حكومت و امراء و همه ی مردم از من می كردند آنها نسبت به من ننمودند و به من گفتند: اینجا خانه ی خودمان است. برای ما همه چیز آورده اند، شما دم در خانه بروید و از مردم پذیرایی كنید.

من بدون اختیار برگشتم و دم در خانه ایستادم و نمی دانستم كه آنها از كجا وارد شدند؟ ولی احتمال دادم كه از در اطاق بین بیرونی و اندرونی آمده باشند. به هر حال در آن ساعت، دو نفر از وعاظ به منبر رفتند و با آنكه رسم است كه در روز تاسوعا باید از حالات حضرت ابوالفضل علیه السلام بخوانند، ناخود آگاه آنها خطاب به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه مطالبی می گفتند و مردم در فراق آن حضرت گریه می كردند، آنها به آن حضرت تسلیت می گفتند و از آن حضرت در فشارهای دنیا استمداد می كردند. مجلس هم شور عجیبی داشت و از نظر گریه و زاری، هنگامه ای برپا بود.

آقای اشرف الواعظین كه باید بعد از ظهر بیاید و مجلس را ختم كند. طبق گفته ی آقای سید، محمد در همان اول صبح آمد و بر خلاف عادت كه باید به اطاق روضه خوانها


برود، كنار من دم درب خانه نشست و گفت: من امروز تعطیل كرده ام كه رفع خستگی كنم، زیرا فردا كه عاشورا است، مجالس زیادی دارم و باید خود را برای فردا مهیا كنم. ولی این مجلس را نتوانستم تعطیل كنم و بعد در همان ساعت منبر رفت و وقتی روی منبر نشست سكوت ممتدی كرد! مثل كسی كه نمی داند چه باید بگوید، سپس با صدای بلند بدون مقدمه ی معمولی كه اهل منبر به آن مقیدند؛ گفت: ای گمشده ی بیابانها روی سخن ما با تو است! مردم به قدری از این كلمه، بی تابانه به سر و صورت می زدند و اشك می ریختند كه اكثر آنها بی حال شدند، من مرتب چشمم به آن دوازده نفر بود، ولی ناگهان دیدم آنها نیستند و از مجلس خارج شده اند [1] .


[1] كرامات الحسينيه ج 2، ص 178، به نقل از ملاقات با امام زمان، ج 2، ص 270 - العبقري الحسان ج 1، المسك الاذفر، ص 101.